سال 57 بود و ایران غرق انقلاب و سرانجام
انقلاب پیروز شد و .............. .سراغش آمدند به او با لحجه اصفهانی
دوستانش گفتند : احمد الان وقتش است!!!! . پرسید وقت چی؟؟؟ دوستان جواب
دادند الان انقلاب پیروز شده و وقت وقت انتقام است .احمد با تعجب سوالش را
تکرار کرد : وقت چی ؟ و با بهت ادامه داد : انتقام ؟؟!!! از چه کسی؟؟؟
دوستانش اندکی عصبی شدند و پاسخ گفتند از همان استوار شهربانی !!!!!استوار
امیری !!!!همان کس که وقتی تو را در تظاهرات گرفتند و به شهربانی بردند با
ضربه پوتینش بینی ات را شکست !!!!! و بعد از دو سه سیلی سخت به تو گفت :
نام مرا به خاطر بسپار !!!من امیری ام ، استوار امیری.
احمد اندکی
فکر کرد و لبخندی زد و گفت : احمد کاظمی اهل انتقام نیست که ما پیرو رسولی
هستیم که پس از فتح مکه و استقرار در آن به هنگامی که گروهی از اصحاب فریاد
زدند که امروز روز انتقام است پاسخ گفت که خیر!!!!امروز روز رحمت و عفو
است !!!!و همه را حتی ابو سفیان را بخشید .احمد کاظمی اهل انتقام نیست و
استوار امیری دوست من است .همگان از این کار او بهت زده و شاید از رفتار
خود با دیگرانی که نمی توانستند بگویند!!!!! شرمنده شدند .
سال 1375
است .پیرمردی به در خانه احمد کاظمی امده است و سراغش را می گیرد .احمد او
را با آغوش باز می پذیرد و بر صدر مجلس می نشاند و می گوید : استوار امیری
دوست و یار و همسایه ماست و برای من عزیز است و او را خطاب می کند که امری
دارید ؟/بفرمایید.پیرمرد که سالهاست بازنشست شده است به احمد می گوید که :
شما الان فرمانده ای از سپاه هستید و من خواهشی دارم که شما می توانید به
انجام رسانید .احمد بلافاصله می پرسد چه امری ؟/بفرمایید .پیرمرد ادامه می
دهد که دختری دارم که در دانشگاه امسال پذیرفته شده است اما در شهری دور و
من توان مراقبت و کمک به او را ندارم .لطف کنید و به دوستانتان سفارشی کنید
تا او را به اصفهان منتقل کنند .احمد مکثی می کند و گوشی تلفن را بر می
دارد و .................... خانم امیری به اصفهان منتقل می شود
خبر
در سراسر اصفهان و ایران پیچیده است : سردار احمد کاظمی در سقوط هواپیما و
در حین ماموریت به درجه رفیع شهادت رسید!!!!خبر همه را شوکه کرده!!!ایران
عزادار شده است .فرمانده دلیر لشکر هشت نجف به دیدار باکری ها رفته است و
............................. پیرمردی لنگ لنگان آمده است و آنچنان می
گرید که گویی یکی از بستگانش را از کف داده است و همه دوستان و یاران احمد
با گریه و شیون او بیش از پیش می گریند.کسی می پرسد این پیرمرد با سردار
کاظمی چه نسبتی دارد و کیست و دیگری پاسخ می دهد این استوار امیری است ،
رفیق احمد کاظمی که همیشه از یکدیگر به نیکی یاد می کردند و با هم بسیار
دوست بودند